در شب اکنون چیزی می گذرد و بر این بام که هر لحظه در او بیم ریختن است
ابر ها همچون انبوه عزاداران لحظه باران را گویی منتظرند
لحظه ای و بس از ان هیچ
بشت این بنجره شب دارد می لرزد
و زمین دارد باز میماند از چرخش
بشت این بنجره یک نامعلوم نگران من و توست
دستانت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش لب های عاشق من بسبار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد
فروغ فرخزاد